مینویسم تا بمونه



اصولا مقدمه چینی بلد نیستم برا همین تحت هر شرایطی خیلی صاف و ساده وصادق میرم سر اصل مطلب.

بنظر من محبت کردن و مهربونی کلا یه مسئله ی ذاتیه.وقتی تو ذاتت یه چیزی باشه تقریبا غیر قابل تغییره ولی خب باید بیش از حدم نشه و کنترل بشه.اخه توجامعه ی ما

مهربونی ای که درونی باشه.اصولا کاری نداره طرف مقابل کیه؟!چیه؟!دختره،پسره،پیره جوونه زنه مرده یا اصن یه موجود غیر انسان مثه حیواناته.آدمای مهربون اصولا به فکر دیگرانن.هر کسی هرچقد غریبه ممکنه براشون اهمیت داشته باشه."نه اهمیت خاص".فقط درحدی که اون حس مهربونی بشه.مثلا اگه دوست دوستمون یهو حالش بد بشه.ممکنه دو هفته دیگه که دوستشونو دیدن حال اون طرفو ازش بپرسن.فقط در همین حد.ولی مشکلی که ما دچارشیم اینه که هر حرفیو هر رفتاریو هر موضوعیو "خاص"میکنیم.خاص میکنیمو میگیم طرف"منظور" داره.چرا دوست داشتن های بدون عنوان رو یاد نمیگیریم؟چرا یاد نمیگیریم برا اینکه کسیو دوست داشت یا به کسی کمک کرد یا محبتی خرج کسی کرد دنبال اسم و عنوان برای طرفمون نباشیم.؟

 

ما همه آدمیم.انسانیم.کمک کردن ،مهربونی کردن ،حال همو پرسیدن و همراهی با کسی، اسم وعنوان و لقب نمیخواد.قرار نیست اگه من کاری میکنم اگه تو لبخند کسیو جواب میدی اگه اون یکی حال کسی رو پرسید منظوری داشته باشه.

یادمونم بمونه که خیلیا با ساختن عنوانایی که ظاهر خوبو مثبتی دارن به چه طرز فکرای اعتماد شده  تو قالب اون اسم دارن خیانت میکنن.

باشد که آدم باشیم.


+"عشق به دیگری ضرورت نیست حادثه است

عشق به وطن ضرورت است نه حادثه.

عشق به خدا ترکیبی از ضرورت و حادثه است"

+عاشق زمزمه میکندفریاد نمیکشد.

+عشق یعنی پویش ناب دائمی.به سراغ خستگان نمیرود.

+خداوند خدا،بیش از آنکه انسان را بیافریند،عشق را آفرید.چرا که میدانست انسان بدون عشق درد روح را ادراک نخواهد کرد و بدون درد روح،بخشی از خداوند خدا را در خویشتن نخواهد داشت.

+عاشق بهانه نمیگیردنق نمیزند.درباب رندگی سخت نمیگیرد.عاشق ترک لبخند نمیکند!لبخند تذهیب زندگیست و بوسه ایست بر دست های نرم محبت.

+چشم آن کس که میبیند مهم نیستروح آن کس که دیده می شود مهم است.همه کس را نمیشود وا داشت به چشم پدری یا مادری نگاه کنند.اما.خورشید اگر واقعا خورشید باشد همه خیره چشمان بدنگاه را کور می کند.

+قیمت عشق همیشه بیش از تحمل آدمی بوده.

+یکبار باید عاشق "دیگری" شد.اما یکبار نباید زندگی کرد.و زندگی را نباید یک قطعه کامل غیر قابل تقسیم به اجزا فرض کرد.یک گلدان.یک کوزه.زندگی به اجزای بیشماری قابل تقسیم است.که هر جز به تنهایی زندگیست.هر واحد کوچک زندگی ،زندگیست و کل زندگی باز هم زندگیست.چه کنیم که اسم جز و کل یکیست؟!اما اگر قرار باشد فقط یکبار زندگی کنیم،زندگی چیزی بسیار زشت و مبتذل خواهد شد.همانظور که اگر دوبار عاشق شویم عشق چیز بی اعتبار و بی معنی ای می شود.

+مگذار که عشق به عادت دوست داشتن تبدیل شود.

+عشق،عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست.پیوسته نو کردن خواستنیست که خود پیوسته خواهان نو شدن است و دگرگون شدن.

+تازگی ذات عشق است و طراوت بافت عشق.چگونه میشود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟؟!!

+از اشتباهات به تکرار می رسیم.از تکرار به عادت به بیهودگی.از بیهودگی به خستگی ونفرت.

+عشق نجات دادن غریقی است که دیگر هیچ کس امیدی به نجاتش ندارد.

+هرگز انتظار ندارم مرا همان قدر دوست داشته باشی که دوستت دارم.این توقعیست غیر منصفانه.من باید عاشق تو باشم .در حد ممکن عشق و آرزومند آن باشم که مرا بخواهیهرقدر که می خواهی.

+عشق محصول ترس از تنها ماندن نیست.

اووووووووووووه.اون موقعا کتاب "یک عاشقانه آرام"و خوندم.اونقد برام جذاب نبود که حتی تمومش کنم.ولی تا جایی که خوندم این تیکه هاشو دوس داشتم:)


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بهاران عکس نوشته شهدا مدافعان حرم بی بی زینب کبری(س) معلم برتر مرجع کامل جواب دروس سال تحصیلی دانلودی|دانلود رایگان محتوا و رسانه فروش محصولات پلی یورتان mohammadshirazi1375 وحید واحدجوان تهران واشینگ چگونه تبلیغ موثر داشته باشیم